سیاه

توت فرنگی

عاشقانه های من وتو

سیاه

معلم گفت: بنویس "سیاه" و پسرک ننوشت
معلم گفت: هر چه می دانی بنویس
و پسرک گچ را در دست فشرد
معلم گفت:(( املای آن را نمی دانی؟))و معلم عصبانی بود
سیاه آسان بود و پسرک چشمانش را به سطل قرمز رنگ کلاس دوخته بود
معلم سر او داد کشید
و پسرک نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت
و باز جوابی نداد.معلم به تخته کوبید
و پسرک نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند
و سکوت کرد
معلم بار دیگر فریاد زد: بنویس
گفتم هر چه می دانی بنویس
و پسرک شروع به نوشتن کرد :
((کلاغها سیاهند ، پیراهن مادرم همیشه سیاه است، جلد دفترچه خاطراتم سیاه رنگ است. کیف پدر سیاه بود، قاب عکس پدر یک نوار سیاه دارد. مادرم همیشه می گوید :پدرت وقتی مرد
موهایش هنوز سیاه بود چشمهای من سیاه است و شب سیاهتر. یکی از ناخن های مادر
بزرگ سیاه شده است و قفل در خانمان سیاه است.))
بعد اندکی ایستاد رو به تخته سیاه و پشت به کلاس
و سکوت آنقدر سیاه بود که پسرک
دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت
((تخته مدرسه هم سیاه است و خود نویس من با جوهر سیاه می نویسد.))
گچ را کنار تخته سیاه گذاشت و بر گشت
معلم هنوز سرگرم خواندن کلمات بود
و پسرک نگاه خود را به بند کفشهای سیاه رنگ خود دوخته بود
معلم گفت ((بنشین.))
پسرک به سمت نیمکت خود رفت و آرام نشست
معلم کلمات درس جدید را روی تخته می نوشت
و تمام شاگردان با مداد سیاه
در دفتر چه مشقشان رو نویسی می کردند
اما پسرک مداد قرمزی برداشت
و از آن روزمشقهایش را
با مداد قرمز نوشت
معلم دیگر هیچگاه او را به نوشتن کلمه سیاه مجبور نکرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد
قرمز ایراد نگرفت.و پسرک می دانست که
قلب معلم هرگز سیاه نیست.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ] [ 10:31 ] [ مهسا ] [ ]