توت فرنگی

عاشقانه های من وتو

" دلتــــــــنگی "

 

بد نیست ...

.

.

.

یادگاریست از آنها که دوستشان داریم ...

 

اما ....

 

از ما دورند ... !

[ چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:, ] [ 17:29 ] [ مهسا ] [ ]


به سلامتی پسر خاله

به سلامتی پسرخاله ی کلاه قرمزی
 
که کیک مسموم رو تنهایی خورده بود تا بقیه
 
مریض نشن
 
گفتن: چرا ننداختیش دور؟
 
گفت: مورچه ها میخوردن به اونا که نمیشه  
 
"سروم" زد
 
این یعنی آخر معرفت....
[ چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:, ] [ 17:19 ] [ مهسا ] [ ]


دلتنگم

دلتنگم

 

، مثل مادر بی سوادی که دلش هوای بچه اش را کرده

 

ولی بلد نیست شماره اش را بگیره.

[ چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ مهسا ] [ ]


درخت و برگ

 

تنها یک برگ مانده بود...

...

درخت گفت: منتظرت می مانم!

برگ گفت: تا بهار خداحافظ!

...

بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ

دوستش را فراموش کرده بود...

[ شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, ] [ 17:31 ] [ مهسا ] [ ]


هر که خدا را خواهد در ایستگاه بهشت پیاده نمیشود

قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ لختی در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به
جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست ٬ کيست که با ما سفر کند ؟ کيست که رنج و عشق توامان
بخواهد ؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما
از بيشمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند .
از جهان تا خدا هزار ايستگاه
بود . در هر ايستگاه که قطار می ايستاد ٬ کسی کم می شد . قطار می گذشت و سبک می شد
. زيرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ به ايستگاه بهشت
رسيد . پيامبر گفت :اينجا بهشت است . مسافران بهشتی پياده شوند . اما اينجا ايستگاه
آخرين نيست .
مسافرانی که پياده شدند ٬ بهشتی شدند . اما اندکی ٬ باز هم ماندند
٬ قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت :
دورو بر شما ٬ راز من همين بود . آن که مرا می خواهد ٬ در ايستگاه بهشت پياده
نخواهد شد .
و آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسيد ٬ ديگر نه قطاری بود و نه
مسافری.


[ چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:, ] [ 21:9 ] [ مهسا ] [ ]