روز را خورشید میسازد و روزگار را ما
ما را قلب زنده نگه میدارد و قلب را عشق
پس روزگار را عاشقانه بساز و عشق را عاقلانه
عاشقانه های من وتو
روز را خورشید میسازد و روزگار را ما
ما را قلب زنده نگه میدارد و قلب را عشق
پس روزگار را عاشقانه بساز و عشق را عاقلانه
انقدر ساده دلتنگ میشوم و انقدر ساده میشکنم
واینه ی خاطراتم را با اشک شستوشو میدهم
که گاهی گمان میکنم....
کسی بهانه ی خندیدنم را دزدیده....
عشق مث نواختن پیانو میمونه ..اول شما قواعد رو یاد میگیرین و با
استفاده از اون قواعد مینوازید
سپس باید قواعد رو فراموش کنین و با احساس و قلبتون بنوازید
مهربان باش که در آن پس ِ
این پنجره ی سبـــــــتز قشنگ
مهربان است کسی با من و تــــــو
چه قشنگ است نگاهی که به مهـــر
بگشایی به همه
به طبیعـت / به زمیــن / به ستـــاره /به قناری قفس
به هر آن چیز و هر
آن کس که خدا ساخت
مهـــــــربان باش
مهربان باش چو ابر
با کویر دل من / با تـن نازک گل / با زمخت تن خار
مهربان مثل نسیم
مثل آیینه و آب
مثل خورشید درخشان که به هر ذره ی خاک
می درخشد همه روز از سر مهر
زشت و زیبا همه مخلوق خداست
به همه مهر بورز
گاهی وقتها ... باید خودت را ... به خدا بسپاری ...
البته ... همیشه همینطور است ...
اما گاهی دلت هم ... بی صبرانه میخواهد که همینطور باشد !
آنوقت ... بی خبر از خبرهای دور و برت ... خوشبخت ترین انسان میشوی ...
دلت میخواهد ... هوایت را داشته باشد و بهترینها را ... برایت بخواهد
انگار ... همه دنیا ... با توست !
تو ... فقط باید ... آرزو کنی .
مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشـی خارج شد، دختری را دید که روی جـدول خیابان نشستـه بود و هق هق گریـه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: دختر خوب، چرا گریه می کنی؟ دختر در حالی که گریه می کرد، گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار می شود. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم. وقتی از گل فروشی خارج می شدند، مرد به دختر گفت: "مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟ دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد. مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت. مرد دلش گرفت، طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد